Template By: وبلاگ شهر شال
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وبلاگ شهر
شال
و آدرس
shallcity.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
برای خواندن این مطلب فقط 5 دقیقه وقت بگذارید، پشیمان نخواهید شد.
حدود 12،13 سال پیش یک قتل توسط پدر و پسر صورت میگیرد.
پدر در کلانتری اینگونه میگوید: من "ت.الف" را به قصد کشت زده ام و اگر هم نمرده باشد او را میکشم.
از دلیل این کار بگذریم. (چون دلیلش را خودش میداند!)
ولی خانواده و اطرافیان مقتول شهادت به قتل توسط فرزند وی (رضا شاهی) میدهند.
این درحالی است که تعدادی این را شهادت میدهند که ما از زبان رضا شنیدیم که به پدرش گفت: چرا اینطوری او را زدی؟
پزشک قانونی علت فوت را پارگی کبد و آسیب رسیدن به اعضای داخلی اعلام میکند.
گفتنی است که در صحنه درگیری رضا چوب در دست داشته و چاقو در دست پدرش بوده است.
ولی با وجود اعتراف پدر، قسم خانواده و اقوام مقتول مبنی بر قتل توسط فرزند وی باعث شد تا رضا که یک نوجوان 16 ساله بیشتر نبود راهی زندان شود تا منتظر حکم دادگاه بماند.
به خاطر شک و شبهه هایی که در پرونده وجود داشت این حکم بیش از 12 سال طول کشید تا رضا بهترین دوران زندگی اش را که دوران نوجوانی و جوانی است در گوشه زندان بگذراند.
رضا در این سال ها که هم سن و سالانش به دنبال تفریح و لذت بردن از زندگی بودند، در زندان به سن پختگی رسید، در حالی که در حسرت آزادی هر روز شکنجه میشد.
در این سالها همشهری های رضا تمام تلاش خود را برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول انجام دادند. حتی کسانی که در زندان با رضا آشنا شده بودند اقوام خود را برای رضایت گرفتن فرستادند ولی هیچکدام کارساز نبود.
سرانجام پس از سالها قاضی پرونده حکم به قصاص میدهد، ولی رضا در روز اعدام از حال میرود و بی هوش میشود. این موضوع باعث میشود تا یک هفته اعدام به تعویق بیوفتد.
در این یک هفته همه مردم شال و شهرهای اطراف و بزرگان شال و استان بسیج میشوند تا رضایت بگیرند.
شب قبل از اعدام خانواده مقتول اعلام میکنند مردم فردا به در محل اعدام حاضر شوند تا رضایت بدهیم. از صحبت های آنها چنین برداشت میشد که میخواهند بعداز اینکه طناب را به گردن رضا انداختند به او رضایت بدهند.
جمع کثیری از مردم شهر شال، شهرهای اطراف و سایر نقاط استان به همراه مسئولین استانی در محل حاضر میشوند.
تعدادی از همشهری ها به سایرین اطلاع میدهند که خانواده مقتول در راه هستند و تا دقایقی دیگر میرسند. مردم به استقبال آنها میروند و با در دست داشتن عکس شهدا از آنها خواهش میکنند تا رضایت بگیرند، ولی مورد بی احترامی و بی حرمتی قرار میگیرند. به گونه ای که حتی قاب عکس های شهدا را نیز شکسته و مورد بی احترامی قرار میگیرند.
حجت الاسلام سید هاشم موسوی شالی (امام جمعه شهر شال)، سید جعفر موسوی شالی و آیت الله علی اسلامی (امام جمعه تاکستان) برای گرفتن رضایت با خانواده مقتول صحبت میکنند و پس از مدتی بیرون می آیند و به مردم اعلام میکنند که دیگر کاری از دست ما بر نمی آید.
تعدادی از شالی ها، تاکستانی ها و مردم قزوین پیشهنادهای مالی بسیار کلان به خانواده مقتول کردند که در این بین پیشنهاد میلیاردی یک تاکستانی و سند 20 هکتاری زمین یک قزوینی نیز به چشم میخورد ولی آنها بر اعدام پا فشاری میکردند.
پس از مدت کوتاهی مردم باز هم از حجت الاسلام سید هاشم موسوی شالی، سید جعفر موسوی شالی و آیت الله علی اسلامی خواهش میکنند تا با خانواده مقتول صحبت کنند، امام جمعه شال میگوید: ما همه تلاشمان را کرده ایم ولی باز هم این کار را انجام میدهیم.
سری دوم که به داخل میروند سید هاشم که با عبا و عمامه پدر بزرگوارش (شهید آقا حسین) آمده بود عبا و امامه خود را در می آورد و در مقابل آنها زانو میزند و طلب بخشش و رضایت برای رضا میکند. اما نه تنها رضایت نمیدهند بلکه ایشان را مورد بی احترامی و بی حرمتی هم قرار میدهند.
در این بین رضا وضو میگیرد و برای آخرین بار نمازش را میخواند.
سید هاشم و اطرافیانش محل را با ناراحتی ترک میکنند و بین مردم میروند و میگویند هیچ راهی برای رضایت باقی نمانده و امیدی نیست و میخواهند اعدام را انجام دهند، که ناگهان به دنبال سید هاشم آمده و او را به داخل فرا میخوانند، مردم از فرط خوشحالی فریاد یا حسین سر میدهند و بی خبر از داخل که چه خبر است.
در راه به سید هاشم میگویند رضا گفته میخواهم در لحظات آخر شما کنارم باشید. سید هاشم با سرعت خود را به رضا میرساند، عبا و عمامه (شهید آقا حسین) را به کمر رضا میبندد و او را قسم میدهد.
صحبت های رد و بدل شده در لحظات آخر :
سید هاشم: تو را قسم میدهم به آقا حسین و جدّش حالا که همه چیز تمام شده است راستش را بگو که تو او را کشته ای یا نه؟
رضا: من آقا حسین را ندیده ام ولی به روحش قسم و به جدش قسم که من او را نکشته ام.
سید هاشم با زانو به زمین می افتد و گریه میکند، پس از دقایقی بلند میشود طناب را به گردن رضا می اندازد و با دست به شانه رضا میزند.
سید هاشم: رضا جان اشهد خود را بخوان.
رضا اشهد خود را میخواند و وقتی به "لا اله الّا الله" که میرسد به برادر مقتول میگوید: داوود به "لا اله الّا الله" قسم من برادر تو را نکشته ام، من را نکشید.
اما خانواده مقتول توجهی نمیکنند و دستور بالا کشیدن اعلام میشود مردم در بیرون از زندان هنوز خبر ندارند که کار تمام شده است که ناگهان خبر به گوششان میرسد. مردم با شنیدن این خبر از شدت ناراحتی همگی به گریه می افتند و با اشک فریادهای یاحسین خود را بلندتر از قبل ادامه میدهند و پس از ساعاتی با گریه به خانه های خود باز میگردند.
اما رضا بیش از پیش در بین مردم شال ارزش پیدا کرد، به طوری که تمام مردم شهر شال با لباس مشکی خود را عزادار او دانستند و در سرتاسر شال عزا گرفتند و با نصب بنرها و پلاکاردها خود را در غم وی شریک دانستند.
به قدمت تاریخ قدمت داشت این حرف:
که " سر بی گناه تا پای دار میره ولی بالای دار نمیره "
ولی امروز نه تنها دژ محکم این باور دیرینه درهم شکست،
بلکه سر ایمان و اعتقاد هم بر بالای چوبه دار بی رحمانه جان داد.
برای شادی روحش فاتحه ای نثار روح این عزیز از دست رفته کنید.
دانلود فایل word این مطلب با حجم کم: لینک دانلود
نظرات شما عزیزان: